دسته بندی

معرفی کتاب خواب خوب بهشت

معرفی کتاب خواب خوب بهشت

معرفی کتاب خواب خوب بهشت

 
مجموعه داستانِ درخشانِ سام شپارد و بازتاب‌دهندۀ جهان ذهنی و ادبی او. شپارد برای نوشتن نمایشنامۀ کودک مدفون، جایزۀ پولیتزر را برده، برای نوشتن فیلم‌نامۀ پاریس-تگزاس، جایزۀ نخل طلایی را برده و برای بازی در فیلم چیزهای خوب، نامزد جایزۀ اسکار بهترین بازیگری شده است. ریچارد فورد، از بزرگ‌ترین داستان‌نویسان امروز دنیا، داستان‌های این مجموعه را غیرقابل پیش‌بینی و هوشمندانه می‌داند و می‌گوید: «خواننده با خواندن آن‌ها لذت نابی را تجربه می‌کند
«دور و بر خیال‌پردازی نگرد.» این را سام شپارد می‌گوید. نویسنده‌ای که بعد از چهار دهه فعالیت هنری، همچنان می‌نویسد و ناتوانی آدم‌ها در فهمیدن حرف همدیگر از دغدغه‌های همیشگی اوست.
یکی از ویژگی‌های مهم و قابل بیانِ مجموعۀ داستان خواب خوب بهشت، پایان‌های باز و هوشمندانۀ داستان‌های آن است. شخصیت‌های موجود در این داستان‌ها، شخصیت‌هایی پیچیده در لایه‌هایی از رمز و رازند که نوع نگاهشان به هستی و انسان‌های دیگر، نگاهی به‌کل متفاوت است.
دور بودن انسان‌های معاصر از هم، کلید اصلی داستان‌های این مجموعه است؛ این دور بودن به‌حدی می‌رسد که حتی دو انسانی که سال‌هاست کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، از هم دور هستند. همچنین دیدِ سینماییِ شپارد در درآمدن فضاهای داستانیِ این مجموعه کاملاً تأثیرگذار بوده است.

در خواب خوب بهشت، داستان‌هایی همچون سؤال بی‌جا، کولینگا نیمۀ راه، یک تکه از دیوار برلین، چشم‌هایی که باز و بسته می‌شود، گربه‌های بتی، پروست نبود، خواب خوب بهشت و درخت‌ها همه لخت‌اند گردآوری شده‌اند.
قسمتی از کتاب خواب خوب بهشت:
بالای بال‌های مرغ که از رویشان بخار بلند می‌شود، دست‌نوشتۀ مقوایی کوچکی به چشم می‌خورد که روش نوشته: «زندگی چیزی است که برایت اتفاق می‌افتد، وقتی داری برای چیز دیگری برنامه می‌ریزی
تابلو، زیر نور چراغ‌های داغ نارنجی، آهسته‌آهسته تاب می‌خورد. از بلندگوهایی که دیده نمی‌شود، موسیقی آپاکلیپس پخش می‌شود. پشت پیشخان، پسرکی لاغر و استخوانی نشسته که کلاهش را روی سرش پایین کشیده و گوش‌های صورتی کرک‌دارش از دو طرف کلاه زده بیرون. به هر گوشش به اندازه یک میل‌پرده و حتی بیش‌تر، حلقه آویزان است و انگار حلقه‌ها با همان چیزی که به گاوها حلقه می‌زنند به گوشش وصل شده. جلوِ کلاه سیاهش با حروف سفید نوشته شده: بال.
پسرک همزمان، هم با صفحه کلید کامپیوتر کار می‌کند هم به تلفن جواب می‌دهد و تق‌وتق روی دکمه‌های کوچک قهوه‌ای می‌کوبد. گوشی تلفن را با شانه نگه داشته و سفارش می‌گیرد. کنار دستش تلفن دیگری زنگ می‌خورد و دختری جوان با کلاهی شبیه کلاه پسرک و موی دم‌اسبی که پشت سرش تاب می‌خورد، از آن طرف پسرک می‌پرد که گوشی را بردارد، اما تلفن از دستش می‌افتد. دختر می‌گوید: اَه! با زحمت خم می‌شود ، تلفن را وارونه بلند می‌کند و گوشی را به گوشش می‌چسباند. صداهایی مبهم و بریده‌بریده به گوشم می‌خورد. دختر گوشی را می‌کوبد زمین. برمی‌گردد به من می‌گوید: امرتون؟
-یه پُرس بال می‌خوام. ده تیکه لطفاً.
-با چه سسی؟
-چی‌ها دارید؟
دختر نگاه کلافه‌ای به من می‌اندازد، انگار سرش شلوغ‌تر از این باشد که بخواهد با کسی که از روال این‌جا بی‌خبر است، سر و کله بزند.
می‌گوید: اون بالا تو اون صفحه، روی دایرۀ کوچکِ زرد، همه‌چی رو نوشته. معمولی، تند، یا تندِ تند.
می‌گویم: تندِ تند؟
-بله. خیلی تند.
-تند می‌خوام.
می‌گوید: باشه.
فوری سفارش را یادداشت می‌کند و سُرش می‌دهد طرف دو مرد لاغر و استخوانی دیگر با پیش‌بندهای بلند و کلاه‌های سیاه، که پای سبدهای سرخ‌کردنی ایستاده‌اند.
از دختر می‌پرسم: اون تابلو رو کی نوشته؟
-بله؟
-اون تابلو رو کی نوشته؟ اونی رو که بالای مرغ‌ها آویزونه؟
می‌گوید: من نمی‌دونم.
از اینکه خارج حوزۀ وظایفش از او سؤال کرده‌ام، کفری می‌شود.
-دلم می‌خواد ببینمش.
ناباورانه می‌گوید: کی رو؟
-کسی رو که اون تابلو رو نوشته.
غرغر می‌کند که: گفتم من نمی‌دونم کی نوشته.
-اینجا کسی می‌دونه؟
دختر کمرش را می‌چرخاند طرف آن دو آشپز لاغر. دم‌اسبی‌اش از کنار دماغم رد می‌شود.
-کسی می‌دونه این تابلو رو کی نوشته؟ این آقا می‌خواد بدونه.
آشپزها همان‌جور که دارند بال‌های مرا توی روغن داغ زیر و رو می‌کنند و با نمک‌دان و فلفل‌دان بزرگ نقره‌ای روی همه‌اش فلفل و نمک می‌پاشند تقریباً همزمان می‌گویند: چی؟
-اون تابلو رو که اینجا آویزونه، کی نوشته؟ این آقا می‌خواد بدونه.
یکی از آن‌ها می‌گوید: کار من که نیست. و بال‌های چرب و چیلی را یکی‌یکی می‌اندازد توی قوطی سفید مقوایی