نَفَسِ زنده
4 سال قبل مدیریت سایت ، خاکپور نَفَسِ زنده
بهار بهار آمد در قاب پنجره
و من دستپاچه می خواهم به نطفه بازگردم
من با قلبم چه کردم!؟
با خاطراتم چه کردم!؟
بدون پرواز در آخرِ آخرِ غربت
بدون کوششی برای آنچه مانده
نه
نه
دیگر نَفَس زنده ی تنها ، خاطره نمی زاید.
دیگر در هیچکس نیستم و
هیچکس در من نیست.
همه رفته اند و من در آخرِ آخرِ خاطرات دست و پا می زنم
و دستپاچه عبور میکنم.
سیگارم را در انگشتانم می چرخانم
بدون انگشت شصت در تکیه گاه لب
بدون قطره ای خیال انگیز
مرا تازیانه بزن
من مستحقِ دردم
چراکه در آستانه بهار
می خواهم با شتاب به نطفه بازگردم.