ورود
وضعیت : موجود
افزودن به سبد خرید
توضیحات اثري است از كريشتوف كيشلوفسكي به ترجمه عظيم جابري. كتابي شامل سه رمان كه حالتي نمايشنامه گونه دارند، يعني داستان ها به گونه اي هستند كه هم به نمايشنامه شباهت دارند و هم به رمان، جملات كوتاه فراواني كه در متن به كار رفته است شبيه به روايات در قالب نمايشنامه ميباشند و توصيفات خاص كه استفاده شده اند جز در قالب داستان جاي نميپذيرند. اين دو عناصري هستند كه در جاي جاي متون به چشم مي آيند و حالت دو سويه ادبي اين كتاب را نمايش ميدهند. گزیده ای از کتاب وقتي ايرنا دست باندپيچي شده اش را به او نشان داد، فيليپ از او نپرسيد چرا به آينه زده، بلكه به نرمي آن را به سمت لبانش برد و بوسيد. احساس كرد ايرنا، كه ابتدا خويشتن دار بود، ناگهان خلع سلاح شده، آسيب پذير سست شد. فيليپ او را به ياد آورد، زماني كه از وسط كارخانه ي خالي مي گذشت، احساسي كه زن در او برانگيخته بود يادش آمد، و با او از آن حرف زد. گونه اش را نوازش كرد و احساس كرد قطره ي اشكي جاري شد. فيليپ به نجوا پرسيد: « چي مي خواستي به من بگويي؟» در حالي كه به زحمت پاسخش را فهميد. « مي ترسم.» « از چي؟» « از همه چيز. از همه چيز مي ترسم.»